ايلياى ماايلياى ما، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 20 روز سن داره

ايليا جون, اميد مامان و بابا

اولين خنده هاى شيرين پسرى

پسرکم,  زندگى من اين خنده هاى شيرين توست توى يک ماه و هفده روزگى قربون چال زيباى گونه هات , تو مثل گلى در حال شکفتن هستى و تنها اين شکفتن توست که  بعد از رفتن بابابزرگ بمن نيرو و شوق ميده, هميشه شادمان باشى ...
4 اسفند 1394

اولين زيارت پسرم

جوجه من اين اولين زيارت توست که با بابايي رفتيم امامزاده صالح,  بابايي خيلى براى بردنت به حرم ذوق داشت,  بعدشم که با بابايي کنار حرم يه آش داغ خورديم, بعدشم زودى برگشتيم خونه,  ولى خوش گذشت. عزيزم اينجا شما هنوز دوماهت نشده  ...
4 اسفند 1394

بسترى شدن فرشته کوچولو تو بيمارستان

مامانى جان, ماجرا از اين قراربود که من و بابا زيادى سر واکسن تو هول شديم واسه همين روزى که واکسن زدى و آخر شب تب داشتي,که البته تبت رو مامانى کنترل کرده بود و دائم چک ميکرد ولى بابا نگران شد و تو اين دو روز ما تو رو دوبار دکتر برديم, ايليا جونم نميدونم واقعا اونجا اون ويروس رو گرفتى يا علت ديگه اى داشت آخه دو روز بودکه خوب خوب بودى ولى شبش وقتى براى بار دوم خيلى بالاآوردى ما شبانه راهى بيمارستان شديم وتاصبح باچن تاآزمايش روتين تحت نظربودى وصبح به محض برگشتن به خونه دوباره....  اينبار ما رفتيم يه بيمارستان ديگه وتوبسترى شدى,نميخوام خاطرات اون پنج روز مرور شه,بابايي که فقط زار ميزد,وقتى ازت خون ميگرفتن و دست کوچولوتو براى سرم وصل کردن سو...
4 اسفند 1394